جدول جو
جدول جو

معنی بی بدی - جستجوی لغت در جدول جو

بی بدی
(بی بَ)
چیزی که دارای بدی نباشد وعاری از عیب و نقص بود. (ناظم الاطباء) :
چو خورشید تابنده او بی بدیست
همه کار و کردار او ایزدیست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی دین
تصویر بی دین
آنکه دین ندارد، لامذهب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی بی
تصویر بی بی
مادربزرگ، از ورق های بازی با نقش یک زن بر روی آن، بانو
فرهنگ فارسی عمید
(بُ / با)
جرج. بشردوست آمریکائی، متولد در دانور. وی ببسط و توسعۀ تعلیمات در میان طبقات کارگر کمک بسیار کرده است (1795- 1869 میلادی)
لغت نامه دهخدا
زن نیکو و خاتون خانه را گویند، (برهان)، اشکاسمی ’بی بی’، طبری ’بی بی’ ... اصلاً از ترکی شرقی است، (حاشیۀ برهان چ معین)، زن نیکو و کدبانوی خانه، (آنندراج) (انجمن آرا)، خاتون، (منتهی الارب)، زن نیکو، (اوبهی)، خانم، خاتون، خدیش بانو، کدبانو، بیگم، سیده آغا، ستی، (یادداشت بخط مؤلف) :
با زنش گفت خواجه کی بی بی
دل بر این نه که در جهان کیبی،
هاتفی،
شیوۀ اهل زمانه پیشه کن بگزین غلام
در حضر خاتون و بی بی در سفر اسفندیار،
انوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بی، یَ)
مرکّب از: بی + ید + ی، بی دستی. دست نداشتن، کنایه از بی قدرتی. (از یادداشت مؤلف)، در دو شاهد ذیل از رودکی و فرخی مؤلف حدس زده اند که کلمه بی بدی (= ناچاری) ، بی یدی باشد:
ورم ضعیفی و ’بی بدیم’ نبودی
وآنک نبود از امیر مشرق فرمان
خود بدویدی بسان پیک مرتب
خدمت او را گرفته چامه بدندان.
رودکی.
دل بتو دادم و دلت نستدم
مردم دیدی تو بدین ’بی بدی’؟
فرخی
لغت نامه دهخدا
(بی بَ)
بی مددی وبی یاوری.
لغت نامه دهخدا
تصویری از باربدی
تصویر باربدی
منسوب به باربد آهنگ ساخته باربد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی رای
تصویر بی رای
بی تدبیر، بی اندیشه، بیفکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی آبی
تصویر بی آبی
بدون آب بودن فقدان آب، بی رونقی، بی آبرویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی باک
تصویر بی باک
بی ترس و بیم، بی پروا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی باکی
تصویر بی باکی
تهور، دلاوری، شجاعت
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی که برگهایش ریخته باشد درختی که برگ نداشته باشد، بینوا فقیر محتاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی برگی
تصویر بی برگی
بی نوائی، فقیری، بیسروسامانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی بصر
تصویر بی بصر
نابینا، کور دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی بقا
تصویر بی بقا
ناپایدار گذرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی بها
تصویر بی بها
بی قیمت و ارزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی خبری
تصویر بی خبری
حالت بی خبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از به حدی
تصویر به حدی
به اندازه ای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی ادب
تصویر بی ادب
بی دانش، بی تربیت، گستاخ جسور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی ادبی
تصویر بی ادبی
عمل و کیفیت بی ادب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی بدل
تصویر بی بدل
بی همتا یگانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد بدک
تصویر بد بدک
هد هد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی بی
تصویر بی بی
زن نیکو و خاتون خانه را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی بی
تصویر بی بی
کدبانو، مادربزرگ، از خال های ورق که میان شاه و سرباز جای دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی باک
تصویر بی باک
جسور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی بدیل
تصویر بی بدیل
بی همتا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی بیمی
تصویر بی بیمی
امنیت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی خدا
تصویر بی خدا
کافر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی خبری
تصویر بی خبری
ناآگاهی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی بیم
تصویر بی بیم
آمن
فرهنگ واژه فارسی سره
بانو، جده، خاتون، خانم، کدبانو
متضاد: کنیز، ملکه، مادربزرگ
متضاد: بابابزرگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی بدل، بی تا، بی مانند، بی مثل، بی نظیر، بی همتا، بی همال، فرد، فرید، یکتا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی برگی، بی حاصلی، بی باری، بی پولی، بی سرمایگی، بی مایگی، بی نوایی، تنگ دستی، تهی دستی، فقر، مسکنت
متضاد: دولتمندی، تمکن، غنا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جده، مادر بزرگ مادری
فرهنگ گویش مازندرانی